خون هایی که ریخت بزرگترین تابلوی نقاشی َش بود *

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

خون هایی که ریخت بزرگترین تابلوی نقاشی َش بود *

* میلیون ها بار خودش را کُشت تو این را فهمیدی ؟ *هیتلر ِ غمگین
 

بعضی وقت ها هم باید وانمود کنی که درد ندارد ، الکی به دروغ

باید از روی تخت بلند شوی ، بروی پرده آبی ِ چرک را کنار بزنی

و به دخترک 4 ساله شیرین زبانی که دارد ادای گریه درمیاورد

جلوی چشم پرستار و مامانش بگویی که دردمان یکی ست و خیالش را راحت کنی که آمپول درد ندارد

حال آنکه نه دردتان یکی ست و نه آمپولتان اما تو که دروغ نگفته ای وانمود نکرده ای

اعتقادت همین است آمپول درد ندارد اما نه او میفهمد نتیجه اثر بخش این درد کوچک را

و نه تو میفهمی اندازه درد و تحمل 16 به 4 را

همینطور که داری عینک ت را بالا و پایین میکنی و دلقک طور حواسش را پرت میکنی

آمپول اول سلام میدهد حق با تو بود درد ندارد درد ِ 4ساله را خیلی وقت پیش از سر گذرانده ای

دخترک با تعجب میپرسد  آمپول دو سر ؟ و تو میخندی که دو سر ؟ نه عزیزدلم همین یکی بود

دیدی درد نداشت ؟و صدای خنده شیطانی پرستار را میشنوی .. غافلگیر میشوی

بعضی وقت ها هم باید وانمود کنی که درد ندارد الکی به دروغ

صورتت ترکیبی از درد و خنده و بی خیالی و یک سری چیزهای دیگر نشان میدهد

که باعث سردرگمی دخترک میشود بار دیگر از دهانت میشنود که دیدی درد نداشت؟

ببین چه حالم خوب شد ، گریه هم نکردم و لبخندی کشدار تحویلش میدهی

و دلت از درد مچاله میشود و صدای پرستار را میشنوی که

آخی اگه میخوای گریه کن این خیلی قوی بود

اما این وانمودها ، این الکی ها ، این دروغ ها فایده ندارد شاید اولش امیدوار کند

شاید او را تا لبه پرتگاه ببرد و حتا بپراند اما این دلیل نمیشود درد را حس نکند

دروغ را نفهمد ، به محض پریدن جیغ میکشد ..

باید خودمان را بگذاریم جای تک ِ تک آدمها ! باید 4 ساله شویم

78 ساله شویم ، 35 ساله شویم ، باید قاتل شویم ،دزد شویم ، 

رئی/س جم/هور شویم ، فاح/شه شویم ، باید آنور دنیا باشیم یا چند خیابان آنطرف تر

چند وبلاگ این طرفتر ، چند پست بالاتر و چند کلمه پایین تر ..

نسخه های رنگارنگ نپیچانیم ، وانمود نکنیم ، امید ندهیم ، بگوییم آمپول درد دارد ، خیلی

من دوتا میزنم اولی هیچ اما دومی را تجربه نکرده م ، راستش غافلگیر شدم

دنیا همیشه آدم را غافلگیر میکند بچه جان

یعنی فکر میکردم پنی سیلین 1 میلیون و 200 آخرین َش باشد

آنقدر درد دارد که میخواهم گریه کنم و توی ماشین فشارم تالاپی میفتد

و حتا به مرگ فکر میکنم و اینکه دیگران در موردم خواهند گفت :

هیچی ش نبود . غصه خورده بود فقط

قلبش درد گرفته بود ، صبح رفت آمپول زد و توی ماشین تمام کرد 

  اما عوضش تا شب سرگیجه دارم ولی چیزی که تو باید بدانی این است که

من 16 ساله هستم و تو 4 ساله ، فردا خوب میشوی من به تو قول میدهم

 معلوم است که نمیفهمد این همه توضیح لازم نیست ، فقط حواس را باید پرت کرد

درد را ، درمان را خود باید تجربه کرد ، درک را همه ..

+ صبح َش کلی خودم را آماده کرده بودم که به بهانه دردِ آمپول بزنم زیر گریه

اما زور دخترک 4 ساله بیشتر بود ، گریه باز هم بماند برای بعد ..

 

+ جشنواره غذا برای بچه های سرطانی ! مجری بالای سن آمد ،

ولنتاین را تبریک گفت (!) *:( و آهنگی را برای این مناسبت درخواست کرد

از بین اینهمه آهنگ معروف و به روز و خواستنی و عشقولانه و اینها ،

درست آهنگ ِ قدیمی و بدون طرفدار و نشانه دار ِ بی نام و نشان من پخش شد ، هه




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |